نشستم توی خونه
توی اتاقم
در و پنجره ها بازه تا اگه بهار اومد، بفهمم که اومده
کسی خونه نيست
لم ميدم
آهنگه داره ميخونه
اما خيلی ساکته
آهنگو قطع می کنم
چشامو می بندم
غروبه
اتاق خيلی روشنه
چراغی اما روشن نيست
يادم مياد که معمولاً اين موقع که ميشه شمع روشن می کنم
تو يه چشم به هم زدن چند تا شمع روشن ميشه
چند لحظه اي بهش خيره می شم و دوباره چشام بسته می شن
يه صدايی اومد
کمی براق می شم
صدای فاخته هاييه که پارسال براشون لونه درست کردم
انگار دوباره برگشتن
انگار که بهار اونا اومده
به چيزای کوچيک و بزرگی که توی اتاق هست يکی يکی و گاه در کنار هم نگاه می کنم
چشام نيمه بازن
چشامو می بندم
آهنگی نيست که بتونی بشنوی
اما ميتونم يه صداهايی بشنوم
5 Comments:
shayad sedaye mane ke migam eidet mobarak nazanin :-*
By ME, at Wednesday, March 22, 2006 2:45:00 PM
who are you zoozi? !
thanks, and for you the same :)
By Nazanin, at Friday, March 24, 2006 11:45:00 AM
father said: helooooo... hello my ever spring
By Anonymous, at Thursday, April 13, 2006 12:55:00 AM
could hear him
By Anonymous, at Thursday, April 13, 2006 12:57:00 AM
Nice idea with this site its better than most of the rubbish I come across.
»
By Anonymous, at Tuesday, August 15, 2006 6:52:00 PM
Post a Comment
<< Home