I feel it bubblin' up!

Saturday, February 04, 2006

آسمونو نگاه کرد
ابری بود
باز کتش رو پوشيد و زد بيرون
اون قدر راه رفت
تا بالاخره
بارون گرفت

1 Comments:

  • آسمونو نگاه کردم
    دلم گرفته بود
    شال و کلاه کردم و رفتم بیرون
    اونقدر راه رفتم تا وقتی رسیدم خونه از خستگی بیفتم و بخوابم و دیگه به چیزی فکر نکنم

    By Anonymous Anonymous, at Sunday, February 05, 2006 9:29:00 AM  

Post a Comment

<< Home