I feel it bubblin' up!

Thursday, January 19, 2006

از بازی های کودکيم بود...برف ميومد...با پدر آدم برفی می ساختيم...زير درخت ها می ايستاديم و گلوله برفی به درخت می زديم تا برف هاش بريزه رومون ... و قه قه می خنديديم ... از بازی های کودکيم بود ...بعد توی برف می دويديم ... ليز می خورديم ... کودکی هايم چه زود با پدرم تمام شد... من هنوز هم وقتی تنها از زير درخت برفی در يک کوچه ی خلوت رد می شم ، برف می زنم تا بريزه... و بعد فکر می کنم همه چيز چه قدر زود می گذره .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home