در حالی که داره موسيقی آرومی گوش ميده که هيچ حوصله ی الکترونيک و اين چيزا رو نداره ، حتی دوست نداره کسی چيزی بخونه، خودش اون قدر برای خوندن داره که اگه مينوشت يا ميخوند تا هميشه طول ميکشيد ( ميکشه ) ، آه ، من تعريف نميکنم ، من شايد هيچ وقت تعريف نکنم که چه روزايی ( لحظه های من روز که نه ، يک عمرند ) ، داشتم يا دارم ، هه ، آخه آدم بزرگا ميگن بايد عاقل باشی ، بايد ...، نه ، قبول ندارم ، نبايد اين همه حرف ، اين همه سکوت ، اين همه سکوت ، اين همه تنهايی ، تنها باشند ، بايد آن ها را بگويی . نگفتنش حتماً سازنده نخواهد بود ، بايد صريح بود ، بايد صريح باشم ، نه ، فکر نکن ، با تو نيستم ، ميگم بايد صريح باشم ، حالا تو هم اگه خواستی باشی ، باش ،
حالا ديگه آهنگشم قطع ميکنه و بی وقفه و بی هراس مينويسه ، با خودش هم ميگه اينا رو بدون دستکاری سيو * ميکنم و شايدم دادم يکی بخونه . باز برميگرده ، کی ؟
کلاً سر انجام يعنی چی ؟
آدمای کمی هستند که بفهمن ، جدّی ميگم ، اولش همه ميتونستن بفهمن ، اما بعد با گذر زمان ، با اتفاقای تاريخ ، با خانواده هامون ، با شرطی شدن ها و عادت کردنامون ، خيلی ها اين توانايی رو از دست دادن ، يا بهتره بگم فراموش کردن
حالا تو ميفهمی ؟ بسم الّه ، بيا بريم ، نميفهمی ؟ نه ، خودتو به نفهمی ميزنی ، ميدونی يه جورايی تابلو عمل ميکنی ، يا من زود ميگيرم ( اين که فهم هديه اي ست که هستی به تو داده ). يادت ميره ؟ ميخوای تا يادت بندازم ؟ ميخوای ؟
...
وای ، خدا اينا يه کلمه هم نيست ، ميدونی ؟
بذار ، ببين ، الان ...، چی ؟
ببين اين ها رو ، با چنان سرعتی جايگزين ميشند که فکر ميکنم نميشن ، هه ، چه دلداری مسخره اي ،
خوب ميدونم .
جدّی ؟ خوب ميدونی ؟
هاها ، نميدونم .
...
1 Comments:
فقط بابا دخترشو میفهمه و هر کی مثه بابا مهربون باشه
By Anonymous, at Friday, June 03, 2005 3:17:00 AM
Post a Comment
<< Home